Friday, 13 May 2011

پیشنهاد ازدواج قاضی به قربانی اسید پاشی



عکس:آمنه بهرامی قربانی اسید پاشی ،قبل وبعد از حمله

ابتدا خبر:طبق حکم دادگاه قرار است شنبه ۲۴ اریبهشت ۱۳۹۰، ساعت ۱۲ ظهر در بیمارستان دادگستری تهران مجید موحدی قصاص شود. مجید موحدی متهم پرونده اسید پاشی هفت سال پیش و در پی شنیدن پاسخ منفی خواستگاری خود از آمنه بهرامی، پارچ محتوای اسید را به صورت او پاشید

خب حالا نگاهی می اندازیم به دادگاه .فکر میکنید مهمترین سوالی که قاضی نابغه دادگاه این پرونده هم از قربانی وهم از متهم میکند چه بوده؟

متن صحبتها دردادگاه: قاضی از آمنه بهرامی می پرسد: اگر متهم حاضر شود در اين حالت با تو ازدواج كند حاضري اين درخواستش را بپذيري؟

آمنه: نه

قاضي از متهم میپرسد: در اعترافات قبلي‌ات عنوان كرده بودي بر رويش اسيد پاشيدي تا با او ازدواج كني، اما آيا حالا حاضري با او ازدواج كني؟

متهم: حاضرم با او ازدواج كنم اما ديه ندارم كه پرداخت كنم. آمنه به دروغ به من گفته بود كه ازدواج كرده، اسيد پاشيدم تا نامزدش برود و او همسر من شود

خب باید واقعا به این قاضی چه گفت؟شما تصور کنید فردی قربانی اسیدپاشی باشد سالها به دادگاه رفته و قاضی از او میپرسد آیا با متهم ازدواج می کنی؟!جالب آنکه حتی بعد از پاسخ منفی قربانی ازمتهم هم میپرسد

بی خیالی پلیس



خبراول:آمنه بهرامی قربانی اسید پاشی پیش از حمله با اسید به او، به پلیس شکایت کرده بود که مجید موحدی او را تهدید کرده است

خبر دوم:تحقيقات نشان مي‌دهد مردي سوار بر موتورسيكلت يا دوچرخه، 6 زن و دختر جوان و 2 مرد ميانسال را در محله‌هاي شهر قزوین تعقيب و با پاشيدن اسيد به چهره آنها فرار كرده است.

خبر سوم:ماموران نيروی انتظامی از گروهی ويژه و ضربتی بشقاب های ماهواره برخی بلوک های شهرک اکباتان را جمع آوری کردند.

در عمليات جمع آوری آنتن های ماهواره از شهرک اکباتان «ماموران بخش امنيت اخلا قی نيروی انتظامی با استفاده از کابل و تجهيزات مجهز تکاوری ،بشقاب های ماهواره مستقر در ديوار آپارتمان های اين شهرک را جمع آوری کردند

پلیس ایران نه کاری برای تهدیدهای جوان اسیدپاش کرد نه جلوی اسیدپاشی سریالی در قزوین را گرفت تنها کاری که پلیس آن را انجام می دهد شکنجه مخالفان در جاهایی مثل کهریزک،جمع آوری بسقاب های ماهواره ای با عمملیات تکاوری و برخورد با بدحجابی است واقعا پلیس ایران شاهکار است
قانون قصاص و ملانصرالدین


شاید جالبترین تمسخر قانون قصاص یک داستان ملانصرالدین باشد که نتیجه گیری آن به صورت ضربالمثل خر ما از کرگی دم نداشت درآمده است
:
می گویند شهری بود که به آن شهر «بارون» می گفتند. در این شهر همیشه جنجال و سر و صدا تمام بود و کسی جرات نمی کرد پا به آن شهر بگذارد. یک روز ملانصرالدین هوای شهر بارون کرد و گفت : «می خواهم به این شهر بارون بروم تا ببینم چطور شهری است.»

رفت و وارد شهر شد. در بین راه که می رفت دید یک نفر خرش با بار افتاده و به تنهایی نمی تواند آن را از زمین بلند کند. وقتی ملا را دید از او کمک طلبید و گفت : «خرم با بار افتاده و نمی توانم آن را بلند کنم» ملا جلو رفت و دم خر را گرفت تا به کمک صاحبش آن خر را بلند کند.

از قضا دم خر در دست ملا کنده شد. صاحب خر با خشونت دم خر را گرفت و گذاشت دنبال ملا و همینطور که ملا داشت می دوید، اسب یک نفر از اهالی شهر بارون فرار کرده بود و صاحب آن دنبال اسبش می دوید. وقتی که ملا را دید دوان دوان می آید فریاد زد تا اسب را از جلو بگیرد و نگذارد فرار کند. ملا از زمین سنگی برداشت و به طرف اسب پرت کرد تا مانع از فرار او بشود. از قضا سنگ به چشم اسب خورد و چشم اسب را کور کرد.
این بار صاحب اسب و مالک خر دوتایی گذاشتند دنبال ملا.
ملا وقتی دید خسته شده است به طرف خانه ای که روبه رویش بود دوید و با ضربه محکم به در کوفت تا باز شود و خود را از شر آن دو نفر به داخل بیندازد.
از قضا، زنی که نه ماهه حامله بود و می خواست وضع حمل کند پشت در ایستاده بود. وقتی ملا از پشت در محکم به در کوفت در به شکم زن حامله خورد و بچه اش را کشت. و شوهر زن هم با صاحبان اسب و خر، ملا را دنبال کردند. ملا وقتی خود را در محاصره دید به بالای بام پرید ولی فایده ای نداشت. آنان دنبال او به پشت بام پریدند. ملا از بالای بام نگاه می کرد تا جای همواری پیدا کند که از بالای بام بپرد پایین نگاه کرد لحافی را دید زیر بام افتاده بود بدون اینکه فکر کند که داخل لحاف چه پیچیده اند به روی لحاف پرید و شخصی را که مدتی بود مریض شده بود و او را داخل لحاف پیچیده بودند کشت. خویشاوندان شخص بیمار از جلو و دیگر اشخاص از عقب ملا، ملا را دستگیر کردند و او را پیش قاضی بردند.

ملا وقتی دید وضع خیلی خراب است قاضی را به کناری کشید و مبلغ هنگفتی پول به او داد و گفت : «مرا از شر این مردم نجات بده» قاضی وقتی پول را از ملا گرفت، صاحبان دعوا را صدا کرد و گفت: «نفر اول بیاید»، نفر صاحب مریض آمد.

قاضی گفت : «چه می گویی ؟» صاحب مریض، قضیه پدرش را که در زیر بام خوابیده بود و ملا از بالا به روی او پرید و او را کشت برای قاضی شرح داد. قاضی گفت : «اینکه کاری ندارد تو ملا را می بری همان جایی که پدرت خوابیده بود او را می خوابانی و خودت می روی از روی بام می پری روی او» مرد صاحب مریض دید اگر این کار را بکند شاید روی ملا نیفتد و جای دیگری بیفتد و عضوی از بدنش ناقص شود، راه خود را گرفت و رفت.

قاضی گفت : «نفر دومی را بیاورید». صاحب زن آمد و جریان زن خود را که ملا با ضربه ای که از پشت در به او زد و بچه اش از بین رفت برای قاضی تعریف کرد. قاضی در جواب گفت : «این خیلی آسان است زنت را به ملا می دهی و بعد از نه ماه که حامله شد و وقت وضع حمل او رسید زنت را تحویل می گیری» صاحب زن فکر کرد که به ضررش تمام می شود هیچ نگفت و با ناراحتی از پیش قاضی خداحافظی کرد.

قاضی دستور داد نفر سوم بیاید. صاحب اسب جلو آمد و حکایت اسب خود را برای قاضی گفت و اظهار داشت که ملا با سنگ چشم اسب او را کور کرده است. قاضی با ملایمت گفت : «تو اسب خودت را به دو شقه مساوی تقسیم می کنی یک شقه آن که کور است به ملا می دهی و نصف پول اسب خود را از ملا می گیری» صاحب اسب خیال کرد اگر اسب را دو شقه بکند و پول شقه ای را که کور است از ملا بگیرد آن وقت نصف دیگرش را چکار بکند. این هم ناراضی از پیش قاضی خداحافظی کرد و رفت.

قاضی دستور داد نفر چهارم را بیاورید شخص صاحب خر وقتی دید جریان از این قرار است و دعوای رفقا با ملا چطوری تمام شد. دم خر خود را داخل جیبش گذاشت و گفت : «جناب قاضی، خر بنده از کرگی دم نداشت


عجایب قانون قصاص

قانون قصاص برای سرمایه داران بسیار پرفایده است چون با پرداخت پول به شاکی از مجازات جنایت خودمیگریزند در حالیکه در آمریکا که به اصطلاح سرمایه دارترین کشور جهان است اصلا چنین کاری امکان پذیر نیست

طبق قانون قصاص واالدین می توانند بچه های خود را بکشند،چشمهایشان را درآورند یا گوش هایشان را ببرند بدون آنکه بابت این جرایم مجازات شوند چون شکایت و ادای قصاص به عهده والدین است درحالیکه درهیچ کشور متمدنی مجازات این موارد به شخص برنمی گردد و یک بزه اجتماعی است

No comments: